زنده یاد استاد معین دیگر به دانشگاه تهران برنگشت. او رفت و فرهنگ و زبان و ادبیات فارسی همچنان در فراق او می سوزد.
هزار سال گذشت از مصیبت مجنون
هنوز مردم صحرا نشین سیه پوشند
(بابا فغانی شیرازی)
روحشان شاد و یادشان گرامی باد
داستان آن روز تلخ را در ادامه از زبان زنده یاد استاد دکتر حسین خطیبی بخوانید…
“در سال ۱۳۴۵ روزی در دانشکده ادبیات درس داشتم او هم درس داشت. در طول کلاس شاگردانش پیش من آمدند و گفتند حال او مناسب نیست. نزد او رفتم سرش را روی میز درس گذاشته بود و پاسخی نمی داد. بی درنگ او را به بیمارستان آریا واقع در بلوار کشاورز منتقل کردیم. پزشکان تشخیص یک نوع سکته مغزی خفیف دادند و جراحان معروف مغز آن زمان آقایان دکتر سمیعی و پروفسور عاملی بودند. این دو بلافاصله آمدند و ایشان را معاینه کردند. در این هنگام دکتر معین کمی به هوش آمده بود. آن زمان این وسایل پزشکی امروزی وجود نداشت. پزشکان تشخیص دادند که یک خونریزی مختصر مغزی کرده است و این طور تصمیم گرفتند که باید محل خونریزی معلوم شود و سپس با جراحی آن را مداوا کنند. برای این کار به شیوه آن روز می بایست یک ماده رنگین را به مغز او از راه ورید تزریق کنند و عکس بگیرند تا مشخص شود محل خونریزی کجاست.
پزشکان سر یک دو راهی قرار داشتند و نمی توانستند تصمیم بگیرند. زیرا اگر این کار را نمی کردند بیم آن بود که این خونریزی تکرار شود و منجر به فوت بیمار گردد. اگر هم تزریق می کردند ممکن بود فشار همین تزریق باز موجب پاره شدن مویرگ های دیگر شود. من در آنجا حاضر بودم و در نهایت با مشورت و موافقت همسر ایشان قرار شد ماده رنگین تزریق شود.
تزریق این ماده متاسفانه موجب پاره شدن مویرگ های دیگر مغز شد. بی درنگ به سکسکه افتاد. سکسکه اش قطع نشد و تا صبح ادامه یافت. به این ترتیب کوشش پزشکان به نتیجه ای نرسید. من تا صبح سر بالین ایشان حضور داشتم.
از همین زمان دکتر معین به اغما افتاد که متاسفانه تا پنج سال طول کشید. پزشکانی را از خارج آوردیم ولی معالجه آن نیز موثر نیفتاد. خانم ایشان پس از چندی به من مراجعه کرده اظهار داشت در کانادا امکان معالجه ایشان ممکن است فراهم باشد. در آن زمان مدیر عامل جمعیت شیر خورشید سابق بودم و امکاناتی در اختیارم بود. به هزینه این جمعیت بیمار را به اتفاق همسرش به همان حال اغما به کانادا فرستادم. در آن جا کاسه سر دکتر معین را برداشتند ولی متاسفانه امکان هیچ گونه عملی که منجر به بهبود شود در آن جا هم فراهم نبود و سرانجام بدون نتیجه بازگشت و پس از یکی دو روز که به کلی در حال اغما بود درگذشت. زندگی دردآوری داشت.
یکی دو روز قبل از فوت به دیدار او رفتم. چشم بی فروغش مرا می نگریست. قطره اشکی هم از کنار یکی از چشمانش سرازیر شد که بارقه امیدی بود ولی این امید سرانجام به یاس انجامید و او بالاخره پس از پنج سال اغما درگذشت.”
منبع: چند منظومه (صص ۳۷ و ۳۸)، دکتر حسین خطیبی