این اولین جام فوتبالی بود که توی آستانه برگزار میشد هر کی قهرمان میشد سالهای سال ازش یاد میکردن. با اینکه همه بازیا رو راحت برده بودیم اما این بازی فینال سخت شده بود دو بازی قبلی فینال مساوی تموم شد و با توجه قوانین اگه بازیای فینال مساوی تموم میشد باید بازی مجددا برگزای میشد این سومین بازی بود. یه بازی ۲ بر ۲ تموم شد و یه بازی صفر بر صفر .
بچه ها یه یاعلی گفتن و رفتیم توی زمین منم که مدافع بودم تمرکزمو گذاشتم رو مهاجمای خوب مشعل یعنی برادران نماینده کار که تو بازیای قبلی خیلی منو اذیت کرده بودن وباید خیلی مراقبشون میبودم. داور سوت بازی رو در نیمه دوم زد و بازی شروع شد. استرس رو میشد در ساقای بازیکنای توی زمین دید هیچ کدوم نمیتونستن تمام توانشون رو برای این بازی بزارن استرس بازی داشت سوار بازی میشد
بازی بیشتر توی میونه میدان درجریان بود و تک و توک حمله روی دروازه ها میشد. دروازه بانمون محمد محمدی خواه امروز خیلی آماده نشون میداد و چندتا عکس العمل عالی داشت. بازی داشت به میانه نیمه دوم میرسید که یه کرنل به حریف دادیم داور اعلام پنالتی برای تیم حریف کرد ما رفتیم بهش اعتراض کنیم که چرا پنالتی آخه؟ دیدیم داور گفت کرنل هفتم شما بود آخه اونموقع یه قانونی بود که هر ۷ کرنل یه پنالتی باید زده میشد ) اعصاب هممون به هم ریخته بود آخه تو این دقایق داشتیم بد شانسی میاوردیم محمد رفت توی دروازه و ما بهش روحیه میدادیم حسن نماینده کار رفت پشت ضربه پنالتی و اینقدر خوب به توپ ضربه زد که هر چی محمد به سمت توپ خوب شیرجه زد اما نتونست به توپ برسه و توپ گل شد.
بازی ۱ بر صفر بود و ما فقط ۱۵ دقیقه فرصت داشتیم جبران کنیم مربیمون حسن محمدی خواه یه تعویض کرد و گرجی نیا که یه مصدومیت کوچیکی داشت و مربی نمیخواست این بازی ازش استفاده کنه رو آورد تو زمین. یه روحیه ای به صورت ناخوداگاه به بچه ها تزریق شد و همه هم قسم شدیم که باید این بازی رو ببریم. کل تیم دیگه رو به جلو شده بود و سراسر حمله! حتی من که دفاع آخر بودم تقریبا روی نیمه وسط زمین بودم آخه دیگه چیزی برای از دست دادن نداشتیم
یه صحنه توپ از سمت راست به روی دروازه ارسال شد و کریم یاوری فر بلند شد رو هوا و یک برگردونی زد که با بد شانسی با اختلاف کمی از بالای دروازه به بیرون رفت. این صحنه بچه ها رو مشتاقتر کرد که بیشتر تلاش کنن و میشه به این تیم گل زد
دیگه داشت بازی تموم میشد و داور به ساعتش نگاه میکرد که یه توپ چرخید و به من پاس داده شد من سرمو بالا کردم دیدم گرجی نیا یه موقعیت خوب وسط مدافع حریف داره و میتونه فرار کنه فقط یه پاس خوب لازم داشت ناخوداگاه زیر توپ زدمو توپو انداختم پشت مدافعین مشعل و دعا کردم که اون کارو تموم کنه اوف چه هیجانی داشتم در کسری از ثانیه هزارتا فکر اومد تو سرم که چجوری باید به توپ ضربه بزنه. نقی با ظرافت خواصی که داشت به توپ رسید و سر ضرب بدون تعلل به توپ ضربه زد و گلللللللللللللللل گل برای ما. ۱ بر ۱ مساوی اونم توی چه دقیقه ای همه دویدن به سمت نقی و اونو در اغوش گرفتن غرق شادی بودیم و در پوست خودمون نمیگنجیدیم انگار گل برتریو زدیم خون تازه ای تو رگهامون جریان گرفت و بازیکنای مشعلم انگار آب یخ ریختن روشون وا رفته بودن!!!
داور دوباره بازی رو شروع کرد اما دیگه فرصتی نمونده بود سوت پایان بازی به صدا در اومد بازم مساوی تموم شد.
سرپرست های تیم ها به وسط زمین رفتن تا با هم مشورتی کنن از طرف ما حسن محمدی خواه رفت و با پدر نماینده کارا صحبتی کرد و اومد پیشمون مثل اینکه قرار شد دیگه سرنوشت قهرمان این دوره با سکه مشخص بشه اونم غروب با حضور سرپرستای دو تیم و مسئول برگزاری بازی ها .
همه شهر داشتن از بازی حساسمون و گل دقیقه ۹۰ نقی صحبت میکردن یه سریها هم گاهی از من و پاس طلاییم که به نقی داده بودم تعریف میکردن همه دعا میکردیم سکه شانس به سمت ما بچرخه و ما قهرمان مسابقات بشیم
غروب شد و بدون معطلی همه به صورت غیر هماهنگ شده دور هم توی محل تجمعمون توی خیابون وادیه جمع شدیم. من تا رسیدم دیدم بچه ها دارن صحبت اینو میکنن که حسن محمدی خواه رفته برای مشخص شدن قهرمان، دل توی دلمون نبود تا حسن بیاد
از دور حسن رو دیدیم که داره میاد اما قیافش زیاد شاد نبود ما دیگه نتونستیم بمونیم تا اون برسه همه دویدیم به طرفش هر چی بهش نزدیکتر میشدیم انرژی منفی از طرف حسن به ما میرسید نکنه باخته باشیم وای خدای من به حسن رسیدیمو بهش گفتیم چی شد قهرمان شدیم یا نه چی شد آخه زودتر بگو دیگه
حسن سرشو اورد پایین و گفت من شیر انتخاب کردم اما خط اومد . تمام خستگی بازیا تو تنمون موند رو پام نمیتونستم وایسم. یه لحظه همه ساکت شدن صدای گنجشکای اطرافمون که جیک جیک میکردن اینقدر زیاد به نظر میرسید که انگار عمدا میخونن و اونا هم طرفدار تیم مشعلن دارن شادی میکنن. دنیا داشت رو سرمون خراب میشد
تقصیر اونا نبود که ما شانس نیاوردیم تیم مشعلم خیلی قوی بود و قدیمی ترین تیم آستانه بودن و ما هم که تیم ناجی رو تشکیل داده بودیم با الهام گرفتن از اونا این کارو کردیم. نمیدونم چقدر گذشت اما کم کم به خودمون اومدیم و همدیگر رو در اغوش گرفتیم و رفتیم خونه ها مون ما تیم دوم آستانه بودیم بین ۶ تیم دخانیات، پیکان، شاهین پارس، اشرفیه، مشعل و ناجی دوم شده بودیم تیمای دیگه باید برای ما احترام قائل میشدن ما سری توی سرا در اورده بودیم. نمیدونستم خوشحال باشم یا ناراحت به خونه که رسیدم مامانم که میدونست از استرس امروز دیشب خوابم نبرده بود و خیلی براش زحمت کشیده بودم روی تالار خونه منتظرم بود گفت حسن چی شد گفتم مامان دوم شدیم اونم با سکه نه با فوتبال چنانی پرید و بغلم کرد که هیچ وقت اون آغوشش رو فراموش نمیکنم و گفت مهم اینه که بهترین بازیتونو کردید اون موقع بود که درس فوتبالو یادگرفتم که مثل زندگی برد و باخت همیشه هست مهم اینه که آدم تمام تلاششو بکنه
راویان داستان حسن قاسمی جلالی و حسن محمدی خواه
گرداوری و تدوین ابراهیم ترومیده
{gallery}894-NEWS{/gallery}