نام استاد بزرگم دكتر محمد معين را نخستين بار در گردهمايي خانوادگي شب يلداي سال ۱۳۴۳ از پدرم شنيدم:

… دخترم، استاد معين را مي شناسي؟ او اولين دكتر ادبيات فارسي است؛ اگر سعي كني به دانشگاه تهران راه يابي حتما او را خواهي ديد.

اين سخن احترام آميز آنچنان قاطعانه بر زبان پدر ادب دوستم جاري شد كه مرا به علامت تسليم به سكوت واداشت.

آن شب تمامي تفألات يلدا را در گوشه اطاق خود، با كتاب كوچك حافظ به اين نيت تكرار كردم، هر بار غزلي را بنا به خيال پردازيهاي خاص آن زمان خود، تعبير مثبت مي دادم.

از ميان غزليات حافظ شيراز در آن شب، دو بيت در خاطرم هست كه آن را نسخه چگونگي راه يافتن به مقصد و مقصود خود مي دانم:

تحصيل عشق و رندي آسان نمود اول                  آخر بسوخت جانم در كسب اين فضائل

از آب ديده صد ره طوفان نوح ديدم                       وز لوح سينه نقشت هرگز نگشت زايل

از آن شب زيارت استاد معين نذر دوران نوجواني من بود…

آيا مي شود در كنار او و در محضر او نشست؟

سرانجام آن دقيقه آرزو به جامعه حقيقت پيوست.

يك روز كه ايشان را در سرسراي دانشكده ادبيات تهران ديدم، به سرعت جلو رفتم تا فقط شرمسارانه سلام كوتاهي عرض كنم، اما استاد آنچنان با كتابهاي پر قطرش از پله هاي طبقه اول به طبقه دوم، آنگاه به طبقه سوم رفتند كه من جوان به قول خودم هجده ساله به جز هفت يا هشت پله را نتوانستم پشت سر بگذارم!

پس مغبون و مخسور ماندم.

هنگامي كه به خانه رسيدم، مغرورانه به پدرم گفتم: استاد معين را ديدم، به ايشان سلام كردم،…

او با اشتياق خاص پاسخ داد:

اگر كسي بخواهد استاد ادبيات باشد، بايد مثل دكتر معين باشد.

بعد از آن تنها به زيارت استاد از راه دور بسنده مي كردم، گاهي هم كه ساعت فراغت مي يافتم بگذاريد با پررويي به نظر خودم كم نظير آهسته و آرام به كلاس درس ايشان كه در دوره دكتري و كارشناسي ارشد تشكيل مي شد راه مي يافتم و در گوشه اطاق آرام مي نشستم.

خوشا به حال آنان كه مستقيما در محضر استادان خلف استاد معين، ادبيات را شناختيم و ياد گرفتيم…

به خاطر دارم بعد از آن ضايعه دردناك و بستري شدن استاد در بيمارستان فيروزگر هر دوشنبه و چهارشنبه كه وقت ملاقات بود به زيارت استاد مي رفتم…

چشمان دقيق و كنجكاو ايشان در همان حالت، محققانه به آدم نگاه مي كرد و جهت حركت ملاقات كنندگان را تعقيب مي نمود…

آنچه كه در اين مدت بيماري استاد نظر مرا به خود جلب مي كرد و ساعت ها مرا درانديشه فرو مي برد، طواف پروانه عاشقي بود به گرد شمع بدون كسالت و خستگي در صورت مهربان ايشان مشاهده گردد.

آن بانوي باوفا و خوش عهد و پيمان استاد بود كه در اين مدت چند سال حال نامساعد استاد او را با همان روش محبت و صداقت زمان سلامت استقبال و مراقبت مي نمود.

در دلم مي گفتم خانم خسته نباشيد!

بيش از نمي نويسم، هر چند كه مطلب و مقال براي نوشتن دارم…

خلاصه اين كه براي شناخت استاد معين، نكته هاي پر فراز يادمان استاد كه از قول بزرگان ادب نقل شده است براي نسل ها كافي است.

از آنجا كه استاد قزويني ايشان را به همكاري دعوت ميث كند و استاد دهخدا از دقت استاد معين شگفت زده مي شود و نيماي خوش احساس او را مثل صحيح علم و دانش مي خواند و استاد پورداود از اين كه نتوانسته است به كسي چون او نخستين دانشنامه دكتري ادبيات فارسي را اعطا كند، بر خود مي بالد و استاد ايرج افشار او را سند راستين ادب فارسي به شمار مي آورذ و استاد بزرگمان جناب آقاي دكتر سيد جعفر شهيدي دامت افاضاته، پدر و خامي امروز قند زبان پارسي در مورد استاد يك جا مي فرمايند:

هر جا كه عشق قدم گذارد، نخستين چيزي كه گام بيرون مي نهد منطق است.

اين قصار استاد شهيدي، دلواپسي ايشان را در مورد سعي و تلاش و كوشش وقفه ناپذير استاد معين ابراز مي كند و نگراني خود را با اين جمله تذكر مي دهد.

اين صاحب فضل الهي به قول استاد همايي و اين انسان والاي ثابت  قدم به قول استاد دكتر صفا به ما اين نكته را يادآور مي شود كه:

  گر نثار قدم يار گرامي نكنم         گوهر جان به چه كار دگرم مي آيد؟           حافظ

اما ما را با گوهر جان اين استاد بزرگ كار ها بود كه اگر مدام آن تا به امروز دوام داشت، سرعت گام هاي عاشقان دري به كام مي رسيد.

اما خواست خدا بود كه اين گونه شود و ما وارثان گنجينه ثروت ادبي و فرهنگي استاد كه عاشقانه حاصل عمر جوان او را ورق مي زنيم دريابيم كه:

هرگز نميرد آنكه دلش زنده شد به عشق

عشق است كه از قول متين استاد در گوشمان طنين انداز مي كند:

بر سر تربت ما گر گذري همت خواه

 كه زيارتگه رندان جهان خواهد شد

امروز بوسه ي تعظيم بر اين تربت پاك مي نهيم و با استاد بزرگمان عهد مي بنديم كه به تبعيت از ايشان … تا گوهر جان خود را نثار يار گرامي ادبيات پارسي نكنيم، كارآبودن گوهر جان خود را تاييد ننماييم.

فرزانه ياورزاده