به تو از دیار سلطان سلام

283

سیزدهمین روز از ماه مبارک رمضان است، به اولین شهردر شرق گیلان در کنار رودخانه سفیدرود رفتم تا گزارشی مناسبتی تهیه کنم
وارد شهر که می شوی حال و هوای آستانه اشرفیه متفاوت تر از همیشه است

پرچم های عزا و پارچه نوشته های تسلیت برای سالروز شهادت امام زاده ای واجب التعظیم نصب شده است
امام زاده ای که نقل می شود برادر تنی حضرت ثامن الحجج(ع) است.
بامردم شهر که هم کلام می شوم شور و گرمای خاصی از ارادت این مردم به این امام زاده حس می کنم
پیرزنی که عصازنان وارد حیاط حرم می شودمی گوید: آقا سیدجلال الدین اشرف ولی نعمت ماست.

خواربار فروش روبروی حرم می گوید: ۴۰ سال است که صبح به صبح رو به این حرم می کنم، سلام می گویم و با اجازه این آقا کرکره مغازه را بالا می دهم، این رسم ما کاسب های آستانه اشرفیه است که نسل به نسل به ما رسیده.

و مسافری آذری زبان که با خانواده به زیارت این حرم مطهر رفته با حسرت می گوید: خوش به سعادت مردم آستانه اشرفیه که هم دیار این آقا هستند.
در بین مردم این دیار مشهور است که سید جلال الدین اشرف کوچکترین برادر تنی حضرت ثامن الحجج علی بن موسی الرضا(ع) است.
حجت الاسلام عباس خوبرو رئیس اداره اوقاف آستانه اشرفیه است که با روی گشاده دعوت به مصاحبه ما را پذیرفته و به حرم آمده است.

آقای خوبرو می گوید: سید ابراهیم المرتضی ملقب به سید جلال الدین اشرف از فرزندان امام موسی کاظم(ع) و از برادران امام رضا(ع) و حضرت معصومه(س) است که پس از شهادت امام رضا به همراه احمد بن موسی (شاهچراغ) برای خونخواهی به ایران آمد و پس از جنگ های مکرر به گیلان آمد .
حجت الاسلام خوبرو اضافه می‌کند: در کتب تاریخی نقل شده است سید جلال الدین اشرف در گیلان نهضت مبارزه با کفار منطقه را راه اندازی کرد تا سال ۲۱۱ هجری قمری که حکومتی شیعی مذهب در شرق رودخانه سفیدرود راه اندازی کرد، حکومتی که حدود ۱۳ سال طول کشید تا سال ۲۲۳ هجری قمری که به شهادت رسید.
در زندگینامه سید جلال الدین اشرف که بر یکی از دیوارهای بقعه نصب است آمده: آقا سید جلال الدین اشرف در یکی از جنگ هایی که برای گسترش دین اسلام داشت بشدت مجروح می شود و پس از ساعاتی در چهاردهم رمضان به شهادت می رسد.

پیکر پاک این امام زاده توسط یکی از یارانش و بنابروصیت خودش در تابوتی قرار می گیرد و در آب سفیدرود رها می شود، سفیدرود هم این پیکر را تا روستای کوچان می آورد، مردم این روستا هم که از شیعیان و دلدادگان اهلبیت بودند تابوت را از آب می گیرند و با احترام در همان روستا دفن می کنند.
حالا روستای کوچان به یمن این مرقد مطهر به شهر پربرکت آستانه اشرفیه تبدیل شده است، جایی که مأمن و ملجأ دلهای عاشق است.
وارد بقعه که می شوی هرچه به ضریح نزدیک تر می شوی بیشتر دلت هوای خراسان می کند،
آینه کاری های پر تلألو، کاشیکاری های زیبا با رنگهای لاجوردی و فیروزه ای و با خطوط اسلیمی دل را روانه مشهدالرضا می کند.

در کنار ضریح جوانی که چنگ در پنجره های مشبک بقعه زده می گوید: این پنجره های مشبک به پنجره فولاد غریب الغربا وصل است کافیست دل بدهی.

اینجا نماز که می خوانی حس می کنی آسمان نزدیک تر است و فرشته ها شاداب‌تر.
به حسینیه اعظم کنار ضریح می روم، قاری قرآن در حال قرائت آیاتی از نور است، با صدایی دلنشین، اما به نظر می‌رسد این جا قرآن هم لطیف تر است و راحت تر به قلبت می‌نشیند، گویی دریچه های قلب اینجا بازتر است و گوش دل شنواتر.
از داخل بقعه که بیرون می آیم در کفشداری همکلام پیرمرد کفشدار می شوم، پیرمرد با اشتیاقی که در صدایش موج می‌زند از حال و روزش این چنین می‌گوید: همیشه آرزو داشتم در حرم امام رضا(ع) کفشدار باشم اما فرصتش برایم فراهم نشد، اما حالا مدتی است که هفته‌ای دو روز به کفشداری این حرم می آیم و به صورت افتخاری خدمت می‌کنم.
پیرمرد سپس نگاهی به سمت بقعه می اندازد و می گوید: در همه لحظاتی که کفش های زائران را تحویل می گیرم خود را در حرم حضرت ثامن الحجج(ع) می بینم، حس می کنم این از عنایت سلطان خراسان است که در اینجا خدمت می کنم.

در حیاط صحن مادری با پسر ۸ ساله اش برای کبوترهای حرم گندم می پاشد، مادر تمایلی به مصاحبه ندارد اما پسرش می گوید: مادرم بغضی در گلو دارد که صحبت نمی کند چون بیماری داریم که محتاج شفا است، این گندم ها را نذر کرده ایم تا به واسطه این امامزاده بزرگوار برایش از درگاه خدا طلب شفا کنیم.

مرد جوانی در گوشه حیاط نشسته و به گنبد فیروزه‌ای حرم نظاره می کند، چند کلامی مرا مهمان خلوتش می کند آه می‌کشد و می‌گوید: از فومن آمده‌ام، چند وقتیست به کارم گره افتاده و دلم پر است امروز دیگر نتوانستم تحمل کنم و به این حرم آمدم، نماز خواندم و زیارت کردم، حالا که قصد برگشت دارم احساس می کنم سبک شده ام، احساس می کنم هنوز درگاه اهل بیت پناه خوبی برای دلتنگی های ماست و امیدوارم به لطف و عنایت شان.

درگوشه ای از حرم چند جوان در تدارک مراسمی هستند که تا ساعتی دیگر برای سالروز شهادت این آقا برگزار می شود.
امیرحسین که پیراهن مشکی پوشیده و پرانرژی تلاش می‌کند می‌گوید: ما آستانه ای ها افتخارمان به همین آقاست، هر سال چهاردهم رمضان برای ما رنگ و بوی خاصی دارد، رنگ و بوی عرض ارادت و محبت.
می گوید مراسم مان بعد از افطار آغاز می‌شود و تا ساعاتی از شب ادامه دارد.

حاج ابراهیم یکی از خدام سالخورده حرم است که با لباس و کلاه مخصوص خادمی در کنار این جوانان برای تدارک مراسم تلاش می کند، خودش می گوید چهل سال است که خادم این حرم است.
از او می پرسم که چرا آستانه ای ها به این آقا، سلطان می گویند.
حاج ابراهیم با لحنی از عمق وجودش می گوید: همانگونه که علی ابن موسی الرضا(ع) سلطان ایران زمین است و برکت سرزمین مان از اوست، آقا سیدجلال الدین اشرف هم برکت گیلان زمین است و برای ما یادآور حضرت ثامن الحجج(ع)، برای همین به این آقا سلطان می گوییم..

کم کم غروب می رسد و بلندگوهای حرم نوای ربّنا را پخش می کنند، افطار نزدیک است و خانواده هایی را می بینم که بساط افطاری خود را به صحن حیاط این حرم می آورند تا این لحظات ناب را در جوار حرم بگذرانند.

در گوشه ای از حیاط حرم، نانوایی موقتی ایجاد شده و به زائرانی که به حرم می آیند نان تازه می دهد.
خدام حرم هم بساط چایی و خرما را آماده می کنند.

تصمیم داشتم پیش از اذان گزارشم را کامل کنم و بروم، اما فکر می کنم سلطان مرا هم به این ضیافت ساده، اما باشکوه دعوت کرده است.
صدای الله اکبر اذان در فضا طنین انداز می شود و دلم ناخودآگاه روانه صحن جامع رضوی می شود و از ورودی باب الجواد در مقابل گنبد طلای سلطان سریر ارتضا می ایستد، دست بر سینه می گذارم و سرخم می کنم …..
السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا…./پایگاه خبری شلتوک